آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان ♦شاپرک کسافر♦ - بابا جون؟
- جونم بابا جون؟
- این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟
- خب... خب... خب حتما اینجوری راحتتره دخترم !
- یعنی با لباس راحتی سختشه ؟
- آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه !!!
- پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟
- هیس بابایی، دارم فیلم میبینم !
- باباجون، كم آوردی؟!
- نه عزیزم، من كم بیارم؟ اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم !
- خب راستشو بگو چرا این خانمه با مانتو خوابیده بود ؟!
- چون خانم خوبیه و حجابشو رعایت میكنه !
- آهان، پس یعنی مامان من خانم بدیه ؟!!
- نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبیه ...
- پس چرا بدون مانتو میخوابه ؟!
- خب مامانت اینجوری راحتتره !!!
- اون آقاهه هم چون میخواسته حجابشو رعایت كنه با كت و شلوار خوابیده بود؟!
- نه عزیزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد...
- پس چرا خانمش كه خیلی هم خانم خوبیه بهش كمك نكرد لباسشو در بیاره؟!
- چون میخواست شوهرش روی پاهای خودش بایسته !!!
- واسه همینه كه شما نمیتونید روی پاهای خودتون بایستید؟
- عزیزم مگه تو فردا مدرسه نداری؟
- داری میپیچونی؟
- نه قربونت برم عزیزم، اما یه بچه خوب كه وسط فیلم اینقدر سوال نمیپرسه؛ باشه
عسل بابا؟!!
- اما من هنوز قانع نشدم !!!
- توی این یك مورد به مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم ؟!
- چرا باباها توی تلویزیون همیشه روی مبل میخوابن؟
- واسه اینكه تختخوابشون كوچیكه، دو نفری جا نمیشن !!!
- خب چرا یه تخت بزرگتر نمیخرن؟
- لابد پول ندارن دیگه !
- پس چرا اینا دوتا ماشین دارن، ما ماشین نداریم؟
- چون ماشین باعث آلودگی هوا میشه، ما نخریدیم عزیزم !!!
- آهان، یعنی آدما نمیتونن همزمان دوتا كار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و
خانومه كه حجابشون رو رعایت میكنن، باعث آلودگی هوا میشن، شما و مامان كه
باعث آلودگی هوا نمیشین حجابتون رو رعایت نمیكنین؛ درست گفتم بابایی؟!!
- آره دخترم، اصلا همین چیزیه كه تو میگی، حالا میشه من فیلم ببینم؟!
- باشه، ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلمها قرار نگیری بری ماشین بخریها، به جاش
برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت كنه كه تو اینقدر موقع جواب دادن
به سوالاتم خجالت نكشی !!! یک شنبه 12 تير 1390برچسب:کودکی, :: 18:12 :: نويسنده : Amir Mohammad
این یک داستان واقعی درباره سربازی است كه پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد... یک شنبه 12 تير 1390برچسب:داستان, :: 16:16 :: نويسنده : Amir Mohammad
خواستگاری خر خر جوانی میخواست زنی اختيار کند. سر انجام مادر خويش را مجبورکرد که به خواستگاری ماچه خر همسايه برود. مادر که پاردُمش از گردش روزگارساييده شده بود به اوگفت : الاغ جان ، برای ازدواج بايد مغز خر و دل شير داشت، می دانم که اولی را داری ولی از داشتن دومی بيم دارم. نره خر که از عطر يونجه زار و بوی دلدار سرمست بود، پاسخ داد : مادرجان به خود بيم راه مده ،هرچه خواهی از مرحوم پدر به ارث برده ام، ديگر نگران چه هستی ،اکنون آنچه می توانی در حق اين خرترين انجام بده که يار چشم انتظار است و رقيب بسيار. سرانجام مادر با اکراه به خواستگاری رفت و پس از چندی به ميمنت و مبارکی خطبه عقد جاری شد و زندگی سرشار از خريت آنها آغاز گرديد و اينک ادامه ماجرا... ادامه مطلب ... شنبه 11 تير 1390برچسب:خر, :: 16:17 :: نويسنده : Amir Mohammad
دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. شنبه 11 تير 1390برچسب:داستان کوتاه, :: 14:31 :: نويسنده : Amir Mohammad
چرخه ی زندگی پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود. شنبه 11 تير 1390برچسب:داستان های کوتاه, :: 12:34 :: نويسنده : Amir Mohammad
![]() ![]() |